رمان از ساره بیات و محمدرضا غفاری پارت پنجم

سلام بچه هااا چطورید ؟الان یه ادیت دیگه زدم از ساره و محمدرضا ، اینم بهونه ای شد که پارت پنجم رو بذارم .حتما حمایت کنید ها .توی ۲ روز ۵ تا پارت طولانی گذاشتما ...کپی ممنوع بازنشر آزاد .مرسی از کسایی که بازنشر میکنن ، خیلییییی ارزشمنده دوستای مهربونممم .یک ساعت بعد ...ساره : بچه ها خیلی ممنون واقعا حال دلم خوب شد .باران : عه راستی فرزاد کادوی آقا علیرضا رو آوردی ؟فرزاد : عه بذار برم بیارم یادم رفته بود خوب شد گفتی . وگرنه قرار بود با کادو برگردیم :)ساره خانوم اینم کادوی منو باران و آرمان و شبنم .ساره : ای بابا چرا زحمت کشیدین دستتون درد نکنه ...فرزاد : نه خواهش میکنم چه حرفیه .دستتون درد نکنه خیلی خوش گذشت . خداحافظ .ساره : خداحافظ بچه ها .محمدرضا : ساره جون ببخشید خیلی زحمت دادم ، بابت همه چی ممنون . خیلی زحمت کشیدی خواهر .راستش یه هفته ای میشه مامان و خواهرم رفتن مسافرت ، منم برا همون تنها بودم . خیلی خوش گذشت بهم .ساره : خواهش میکنم اتفاقا دست تو درد نکنه .راستی سرکار میری ؟؟محمدرضا : آره سرکارم . فردا ۵ صبح هم باید سر صحنه باشم .ساره : آفرین .ببین پس شام بیا اینجا ، که تو خونه هم تنها نباشی . نیکا هم خوشحال میشه .محمدرضا : نه ممنون .ساره : خبر دارم از آشپزیت ، هر بار غذا رو میسوزونی :)نخیر همین که گفتم .فردا شام خونه ما .محمدرضا : دستت درد نکنه خداحافظ .ساره : مراقب خودت باش ، خداحافظ .خب بچه ها به احتمال زیاد اگه حمایت نکنید این آخرین پارت رمان باشه ، احساس میکنم از داستان خوشتون نمیاد چون خیلی کم نظر میدید و خیلیاتون اصلا لایک نمیکنید ، اگه مشکلی هست بگید ، اگرم دوست دارید رمان رو ادامه بدم کلی انرژی بدید .راستی بچه ها تا آخر امروز نیستم ، از فردا میام .خداحافظ همگی .
ویدیوهای مرتبط
ویدیوهای جدید